گلستانی
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ
با اکبر کبیری توی عملیات کربلای 5 دورانی داشتیم موقعی که از سه راه شهادت با مکافات گذشتیم و به سمت نیروهای خودمون در حال .......................بودیم یه خمپاره اومد عجب انفجار وحشتناکی داشت یک لحظه به اکبر نگاه کردم دستمون تو دست هم بود خون صورتش رو گرفته بود ترکش به پیشونی اش خورده بود عجب خونی می اومد درنگ جایز نبود اصلا نمیشد صبر کنیم در همون حال با چفیه ام که مشکی رنگ بود روی زخمش رو بستم به هر حال اومدیم عقب .وقتی ما رو به بهداری بردند یادمه مددکار اونجا تا ما رو دید گفت متاسفم ما عراقی قبول نمیکنیم حدود بیست روزی بود که تو خط مقدم حتی یکبار هم پوتین از پامون خارج نشده بود .درگیری اینقدر شدید بود که منطقه پر از دود و باروت بود بگذریم وقتی مطمین شد که ایرانی هستیم برای مداوامون گفت بریم دست و صورتمون رو بشوییم اونجا وقتی توی اون ایینه کوچک خودم رو دیدم به مددکار حق دادم.خوشا به حال اون روزها
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
با اکبر کبیری توی عملیات کربلای 5 دورانی داشتیم موقعی که از سه راه شهادت با مکافات گذشتیم و به سمت نیروهای خودمون در حال .......................بودیم یه خمپاره اومد عجب انفجار وحشتناکی داشت یک لحظه به اکبر نگاه کردم دستمون تو دست هم بود خون صورتش رو گرفته بود ترکش به پیشونی اش خورده بود عجب خونی می اومد درنگ جایز نبود اصلا نمیشد صبر کنیم در همون حال با چفیه ام که مشکی رنگ بود روی زخمش رو بستم به هر حال اومدیم عقب .وقتی ما رو به بهداری بردند یادمه مددکار اونجا تا ما رو دید گفت متاسفم ما عراقی قبول نمیکنیم حدود بیست روزی بود که تو خط مقدم حتی یکبار هم پوتین از پامون خارج نشده بود .درگیری اینقدر شدید بود که منطقه پر از دود و باروت بود بگذریم وقتی مطمین شد که ایرانی هستیم برای مداوامون گفت بریم دست و صورتمون رو بشوییم اونجا وقتی توی اون ایینه کوچک خودم رو دیدم به مددکار حق دادم.خوشا به حال اون روزها