شهید فخرالدین مهدی برزی

نوشته ها و عکسهای باقیمانده از شهید و دوستان

شهید فخرالدین مهدی برزی

نوشته ها و عکسهای باقیمانده از شهید و دوستان

به مناسبت سالگرد شهادت تو


جمعه دوم بهمن 1388


به نام خدا

فخرالدین جان! ای ستاره درخشان خاطرات من! هرگز تو را از یاد نخواهم برد و آن شهادت مظلومانه ات را! تو را و آن حفره زیبای گلوله را که دری از بهشت بر چشم چپت گشوده بود ...

در آن زمستان، من بذر گندمی بودم در آغوش گرم برف، و چه بود آنچه که در قلبم می گذشت؟ چه بود آن خون سبز عطرآگین جاری شده در رگهایم تا قلب، تا بوستانی از شقایقهای وحشی، در دشتی وسیع و سبز، زیر آسمانی نامتناهی ...


و آن آبشار بلند که فرو می ریخت و گرد آب را بر برگهای سبز و گلبرگهای سرخ و سفید و صو رتی و زرد می نشاند، چون مرواریدهای شفاف شبنم، آینه های کوچک آسمان بزرگ ... و من چگونه می توانستم اینهمه را با تو بازگو کنم؟ از نگاهم پیدا نبود؟ من ابراهیم بودم میان آتش، هوای همزبانی داشتم اما جای سخن نبود و تو نیز آنچنان بودی که گویی هیچ چیز را نمی شنیدی، می شنیدی؟ و اگر ستاره های کهکشان راه مکه بالای سرم نبودند، به یقین می پنداشتم که زمین به آسمان دیگری صعود کرده است؛ آسمان همان آسمان بود و زمین همین زمین، اما من نه همین بودم که اکنون از سرمای شهر و از عمق دره های یخ بسته قلب های مرده به تو پناه آورده است. من نه همین بودم که اکنون به تو پناه آورده است.

آیا زمین به عصر یخبندان دیگری وارد شده است که کلاغهای پیر صنوبرهای خشک به تشییع آمده اند؟ آیا این گرداب تیرگی سرخی غریب آخرین غروب خورشید را می بلعد که خفاشها، انزوای غارها را رها کرده اند؟ آیا دیگر اذان صبح، شب را نخواهد درید و طلعت ستاره سحری بر افق شهر نخواهد درخشید؟

فخرالدین عزیزم! چه خوب است که آنها دستشان به آسمان نمی رسد وگرنه تو و دیگر ستاره های کهکشان راه مکه را می چیدند و چلچراغهای قصرهای بهشتی را می شکستند؛ چه خوب که آنها نمی توانند تابلوهای کوچه ها و خیابانها را بکنند و راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند ... وگرنه می کردند.

فخرالدین جان! کوچه دیگر تو را به یاد ندارد اما می داند چیزی را گم کرده است؛ خیابان حتی به خاطر ندارد چیزی را فراموش کرده باشد و عده ای در عمق غفلت تو را نسل تلف شده می دانند؛ تو و همه آن بسیجیان عاشقی که ملازم رکاب آل کساء در سفر معراج بوده اند؛ تو و احمدیزاده و تاجیک و صاحبقرانی و کاکل قمی و حسینی و یار احمد و قائمی و ... و همه آن یکصد هزار ستاره کهکشان راه مکه.

آنان که چشم باطن ندارند تا تحقق آرمانهای عشق و دلباختگی کربلا را ببینند در تو و تو را در آن لازمان و لامکان در بالاترین معراج حیات طبیه اخروی، عندالرب و مرزوق به نعمتهای خدایی و ما را در این میقات احدی الحسنیین. شکست یا پیروزی چه فرقی می کند آنجا که ما تکلیف به عمل می کنیم؟

آنها چه می دانند عزیز من! که چه جنگ باشد چه نباشد، راه ما و شما از کربلا می گذرد. باب جهاد اصغر که بسته شد، راه جهاد اکبر که بسته نیست!

دورانی که گذشت، دورانی بود که عهد ازلی انسان در خون مردترین مردان، عاشقترین عاشقان و عارف ترین عارفان تجدید می شد و از آن عهد بود که شقایق سرخی گرفت و یاس سپیدی، آسمان رفعت و خاک وسعت و آب آبرو، سرو آزادگی می آموخت و بید مجنون افتادگی و شبنم شفافیت و آبشار ریختن و رود رفتن و کوه ایستادن و بنیان آزادگی و استقلال؛ امتی بزرگ بر ارض مردانگی استوار شد، امتی معهود که رخ نمود تا پرچمدار قیام حق در آخرالزمان باشد و زمینه ساز ظهور موعود.

فخرالدین خوبم! هرگاه که در قرآن می خواندم که "لا تسمع فیها لاغیه" و یا "لا یسمعون فیها لغوا و لا تأثیما" در شگفت می آمدم که مگر هرزه شنیدن و زخم زبان خوردن چه دردی دارد که بهشت را اینگونه ستوده اند:"جایی که در آن لغو و تأثیم به گوش نمی رسد" . حال در می یابم. فخرالدین جان! خوش به حالت که در آن مقام رضوان هرزه نمی شنوی و زخم زبان تو را نمی آزارد دیگر.

ای ستاره آسمان آبی دل من! کاش مرا هم در منظومه خود می پذیرفتی و می کشاندی و با خود می بردی!

نظرات 1 + ارسال نظر
ها چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ

در کتب جاده های خلوت جنگ خاطره ا از فخرادین هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد