اینجا مهران است دقیقا مکانی که فخرالدین مراحل اولیه عروج را شروع کرد.زمانی که مهدی پور ودوستانش شهید شدند اثرات مثبت این شهادت روفخرالدین احساس کرد اینو میشد از رفتار وکردار ودر عمل فخرالدین فهمید.اینجا بود که وقتی دسته یک فرمانده اش شهید شد برادر گلستانی که در عملیات والفجر هشت به شدت زخمی شده بود وتازه بهبود یافته بود وهمان شب هم به خط رسیده بود شد فرمانده دسته یک .اون رفت ودر سنگری که فخرالدین بود مستقر شد وچون پیک دسته>زندیه> شهید شده بود فخرالدین به عنوان پیک دسته معرفی شد.این دونفر تا زمانی که فخرالدین شهید شد با هم بودند .به هر حال بعد از پایان ماموریت پدافندی مهران بچه ها به پادگان دو کوهه اومدند تا هم نفسی تازه کنند و هم گردان تجدید قوا کنه .نمیدونستیم که امتحانی سخت تر از مهران در انتظار ماست.یه مرخصی چند روزه وسپس دو کوهه واردوگاه کرخه .اماده سازی از هر نوع برای بچه ها از اهم واجبات بود .عملیات سختی رو در پیش داشتیم .گردان حمزه به لحاظ دارا بودن از فرمانده هان دوست داشتنی خواستگاران زیادی داشت.توی همین مدت کم پس از پدافندی مهران گردان تقریبا به استعداد چهار گروهان نیرو داشت یعنی یک گروهان بیشتر از حد استاندارد <اینو عنوان کردم تا در ادامه خاطرات وبعد از عملیات کربلای پنج بدونید چی به سر گردان اومد>.بعد از پدافندی مهران بود که فخرالدین با توجه به اخلاق خوب ورفتار صادقانه و دوست داشتنی دوستان زیادی پیدا کرد فخرالدین تو دسته یک بوی همون بچه های والفجر هشت رو میداد چرا میگم بچه ها ی والفجر هشت به لحاظ اینکه خود فخرالدین هم از اونا خیلی خوشش می اومد.عملیات کربلای پنج شروع شد ما در اردوگاه کارون مستقر شدیم جای باحالی بود اینجا گردان مورد حمله هواپیماهای عراقی قرار گرفت خیلی از بچه ها مجروح شدند .اینجا بود که پای داوود معقول قطع شد وعملیات نیامده به افتخار جانبازی نایل شد.به هر حال خبر هایی از خط میرسید وحاکی از شدت درگیری ها بود بیشتر درگیریها توی سه راه شهادت بود .این سه راه شهادت شده بود معما اصلا برای چی اسم این سه راه رو گذاشته بودند سه را ه شهادت اینو بعدا متوجه شدم .من جواد صراف فرمانده گردان شهادت رو خیلی دوست داشتم وخیلی بهش علاقه داشتم.گردان شهادت قبل از ما وارد عملیات شده بود.یک شب خبر اوردند جواد شهید شده خیلی ناراحت شدم دوباره یکی از دوستان قدیمی وبا صفای جبهه شهید شد.نیمه های شب به فخرالدین گفتم بلند شو بریم یه سر به چادرهای گردان شهادت بزنیم ببینیم چه خبره اون هم که همیشه اماده بود با خوشحالی قبول کرد.حرکت کردیم به سمت چادرها از اولین چادر شروع کردیم تا شاید از دوستانمان کسی رو ببینیم چادر اول رو زدیم بالا چادر چهل نفره تقریبا خالی بود وای خدای من چه اتفاقی افتاده بود چه بلایی سر این گردان امده از یک دسته سی و هفت .هشت نفره دو سه نفر باقی مونده بودند اون هم درب داغون .سر رو گذاشته بودند روی زانوان خود و چقدر قشنگ گریه میکردند دلم لرزید فخرالدین برای اولین بار بود که این صحنه ها رو میدید رفتیم سراغ چادر دوم اون هم وضعیت چادر اولی رو داشت بچه های گردان هنوز فرصت نکرده بودند صورتهایشان را تمیز کنند چهره هایی که میشد تصور کرد توی خط چه خبره.بازهم گریه وزاری که البته برای اینکه از دوستانشون عقب افتاده اند واز قافله جا مانده اند.خیلی صحنه های دردناکی بود از لحاظ ظاهری ولی خیلی زیبا از لحاظ معنوی چرا که شهدا از همین چادرها به سوی معبود پر کشیدند .چادرهای بعدی هم همین شکل بود .یعنی ازاون گردان با اون همه نیرو تعداد کمی مونده بودند شاید فخرالدین با دیدن این صحنه ها مصصم تر میشد و اماده برای روزهای سختتر.رسیدیم به چادر گردان داخل شدیم بالاخره دوتا از دوستانمون رو اونجا دیدیم محمد طاهری <مداح معروف>وحسن قدیری معروف به حسن چالاک. بعد از احوالپرسی مات و مبهوت از چیزهایی که دیده بودم به محمد گفتم از جواد چه خبر گفت :پر .یعنی اینکه شهید شده گفتم چه جوری ؟گفت:سر سه راه شهادت یه خمپاره 120 اومد وخیلی راحت جواد شهید شد.گفتم سه راه شهادت دیگه کجاست گفت محسن خودت میری میبینی.خیلی زود با سه را شهادت اشنا شدیم کاش فخرالدین بود وبقیه خاطره رو تعریف میکرد.روحش شاد .روح جواد صراف و بقیه شهدای گردان شهادت وحمزه شاد.انشا الله یک لحظه از یادشون غافل نشیم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
اینجا مهران است دقیقا مکانی که فخرالدین مراحل اولیه عروج را شروع کرد.زمانی که مهدی پور ودوستانش شهید شدند اثرات مثبت این شهادت روفخرالدین احساس کرد اینو میشد از رفتار وکردار ودر عمل فخرالدین فهمید.اینجا بود که وقتی دسته یک فرمانده اش شهید شد برادر گلستانی که در عملیات والفجر هشت به شدت زخمی شده بود وتازه بهبود یافته بود وهمان شب هم به خط رسیده بود شد فرمانده دسته یک .اون رفت ودر سنگری که فخرالدین بود مستقر شد وچون پیک دسته>زندیه> شهید شده بود فخرالدین به عنوان پیک دسته معرفی شد.این دونفر تا زمانی که فخرالدین شهید شد با هم بودند .به هر حال بعد از پایان ماموریت پدافندی مهران بچه ها به پادگان دو کوهه اومدند تا هم نفسی تازه کنند و هم گردان تجدید قوا کنه .نمیدونستیم که امتحانی سخت تر از مهران در انتظار ماست.یه مرخصی چند روزه وسپس دو کوهه واردوگاه کرخه .اماده سازی از هر نوع برای بچه ها از اهم واجبات بود .عملیات سختی رو در پیش داشتیم .گردان حمزه به لحاظ دارا بودن از فرمانده هان دوست داشتنی خواستگاران زیادی داشت.توی همین مدت کم پس از پدافندی مهران گردان تقریبا به استعداد چهار گروهان نیرو داشت یعنی یک گروهان بیشتر از حد استاندارد <اینو عنوان کردم تا در ادامه خاطرات وبعد از عملیات کربلای پنج بدونید چی به سر گردان اومد>.بعد از پدافندی مهران بود که فخرالدین با توجه به اخلاق خوب ورفتار صادقانه و دوست داشتنی دوستان زیادی پیدا کرد فخرالدین تو دسته یک بوی همون بچه های والفجر هشت رو میداد چرا میگم بچه ها ی والفجر هشت به لحاظ اینکه خود فخرالدین هم از اونا خیلی خوشش می اومد.عملیات کربلای پنج شروع شد ما در اردوگاه کارون مستقر شدیم جای باحالی بود اینجا گردان مورد حمله هواپیماهای عراقی قرار گرفت خیلی از بچه ها مجروح شدند .اینجا بود که پای داوود معقول قطع شد وعملیات نیامده به افتخار جانبازی نایل شد.به هر حال خبر هایی از خط میرسید وحاکی از شدت درگیری ها بود بیشتر درگیریها توی سه راه شهادت بود .این سه راه شهادت شده بود معما اصلا برای چی اسم این سه راه رو گذاشته بودند سه را ه شهادت اینو بعدا متوجه شدم .من جواد صراف فرمانده گردان شهادت رو خیلی دوست داشتم وخیلی بهش علاقه داشتم.گردان شهادت قبل از ما وارد عملیات شده بود.یک شب خبر اوردند جواد شهید شده خیلی ناراحت شدم دوباره یکی از دوستان قدیمی وبا صفای جبهه شهید شد.نیمه های شب به فخرالدین گفتم بلند شو بریم یه سر به چادرهای گردان شهادت بزنیم ببینیم چه خبره اون هم که همیشه اماده بود با خوشحالی قبول کرد.حرکت کردیم به سمت چادرها از اولین چادر شروع کردیم تا شاید از دوستانمان کسی رو ببینیم چادر اول رو زدیم بالا چادر چهل نفره تقریبا خالی بود وای خدای من چه اتفاقی افتاده بود چه بلایی سر این گردان امده از یک دسته سی و هفت .هشت نفره دو سه نفر باقی مونده بودند اون هم درب داغون .سر رو گذاشته بودند روی زانوان خود و چقدر قشنگ گریه میکردند دلم لرزید فخرالدین برای اولین بار بود که این صحنه ها رو میدید رفتیم سراغ چادر دوم اون هم وضعیت چادر اولی رو داشت بچه های گردان هنوز فرصت نکرده بودند صورتهایشان را تمیز کنند چهره هایی که میشد تصور کرد توی خط چه خبره.بازهم گریه وزاری که البته برای اینکه از دوستانشون عقب افتاده اند واز قافله جا مانده اند.خیلی صحنه های دردناکی بود از لحاظ ظاهری ولی خیلی زیبا از لحاظ معنوی چرا که شهدا از همین چادرها به سوی معبود پر کشیدند .چادرهای بعدی هم همین شکل بود .یعنی ازاون گردان با اون همه نیرو تعداد کمی مونده بودند شاید فخرالدین با دیدن این صحنه ها مصصم تر میشد و اماده برای روزهای سختتر.رسیدیم به چادر گردان داخل شدیم بالاخره دوتا از دوستانمون رو اونجا دیدیم محمد طاهری <مداح معروف>وحسن قدیری معروف به حسن چالاک. بعد از احوالپرسی مات و مبهوت از چیزهایی که دیده بودم به محمد گفتم از جواد چه خبر گفت :پر .یعنی اینکه شهید شده گفتم چه جوری ؟گفت:سر سه راه شهادت یه خمپاره 120 اومد وخیلی راحت جواد شهید شد.گفتم سه راه شهادت دیگه کجاست گفت محسن خودت میری میبینی.خیلی زود با سه را شهادت اشنا شدیم کاش فخرالدین بود وبقیه خاطره رو تعریف میکرد.روحش شاد .روح جواد صراف و بقیه شهدای گردان شهادت وحمزه شاد.انشا الله یک لحظه از یادشون غافل نشیم