از راست به چپ: حسین گلستانی، مهدی صاحبقرانی، شهید مهدی تاجیک، شهید فخرالدین
خاطره ای از همرزم شهید (مهدی صاحبقرانی)
توی دوستان جبهه ای وغیر جبهه ای کمتر کسی
مثل فخرالدینو داشتم.خوش بحالش که رفت،یادم میاد ساعات ودقیقه های قبل
شهادتشو، رفتیم کنار چشمه ای که نزدیک چادرمون واقع شده بود ،آستینامو بالا
زدم وسرشو با آب چشمه شستم،یادم میاد وقتی داشتم موهاشو با چفیه خشک می
کردم.صورتش اینقدر قشنگو زیبا شده بود،مثل فرشته ها.ازعلاقه ای که بهش
داشتم بقلش کردم واین احساس بهم دست داد که دیگه مهدی رفتنیه.موهاشو با
چفیه بستم و بعد بهش خندیدمو گفتم! حالا قیافت مثل افغانیا شده .لبخند
قشنگو مهربونش که همیشه پاسخی برای همرزمانش بود رو لباش دوباره نقش بستو
آروم آروم زیر لب زمزمه کردو گفت .روزها فکر من اینستو همه شب سخنم
.......که چرا غافل ز احوال دل خویشتنم تا آخر.....یادش بخیر ...یادش
بخیر.خوش بحالش و بدا به حال ما.