«خاطره ارسالی از برادر امامی»
وقتی تو اردوگاه کوزران بودیم، هر روز صبح نماز جماعت باحالی داشتیم که بعد از اون هم زیارت عاشورای با صفایی خونده میشد. من همیشه عادت داشتم بعد از خوندن نماز، تسبیحات حضرت زهرا (س) رو تند تند میگفتم و بعد هم بقیه تعقیبات رو انجام میدادم. یه بار اکثر بچههای گردان رفته بودند مرخصی و تعداد محدودی مونده بودند.
شب که خوابیده بودم خواب محسن گلستانی رو دیدم که شاد و خندان و با روی خوش به من گفت: «چه خبرته اینقدر تند تند تسبیحات رو میگی؟ این تسبیحات رو باید خیلی آهسته و با آرامش خاصی بگی!»
صبح که از خواب بیدار شدم خیلی خوشحال بودم وشاکر که اونا هنوز هم به یاد ما هستند ...
پی نوشت فاطیما:
برادر امامی این خاطره رو با دیدن این عکس داداش فخرالدین تو منطقه کوزران برام ارسال کردند. به همین خاطر هم من این عکس رو به این خاطره ضمیمه کردم.