«امر به معروف و نهی از منکر را آینهگونه نسبت به دوستانمان انجام دهیم.»
متن کامل دستنوشته در «ادامه مطلب»
به نام خدا
پیامبر اکرم (ص) میفرماید:
اگر از برادر مؤمن خود میخواهی انتقاد کنی باید همانند آینه عمل کنی. بدینگونه که «آینه بدون سر و صدا و راه انداختن ساز و دهل عیوب را میگوید ... تنها عیوب را نشان نمیدهد بلکه زیباییها را هم نشان میدهد... آینه عیوب را چند برابر نمیکند و زمانی میتواند عیوب را نشان دهد که خود کثیف و آلوده نباشد. آینه عیوب را از روی پاکی و صفای دل میگوید. غرض و مرضی ندارد و در گفتن عیوب مراعات پست و مقام را نمیکند ... آینه در عیبگویی توقع و انتظاری ندارد، پس نباید او را شکست (دوستی را که عیب تو را میگوید نباید آزرد). آینه در حال شکستگی هم دست از کارش برنمیدارد و ناگفتنیها را میگوید اما عیوب را در خود نگه نمیدارد... آینه عیب ظاهر را میگوید و تجسس نمیکند و هر چه بیشتر عیوب را بگوید ارزشش بیشتر است و آینه عیوب را روبرو میگوید و به دیگری نشان نمیدهد.
امر به معروف و نهی از منکر را آینهگونه نسبت به دوستانمان انجام دهیم.
آینه شو سپس چهره پریطلعتان طلب
اول بروب خانه سپس میهمان طلب
عصر روز دوشنبه 23/07/1364
محسن گلستانی
بسمه تعالی
تن را در اشک شستشو باید کرد
دل را از غیر رفت و رو باید کرد
چون پاک شود وجودش از آلایش
آنگه جان را نثار او باید کرد
سلام
از محسن گلستانی عاشق دعاهای صبحگاهشم
اللهم الجعل صباحنا صباح الابرار
ولا تعجعل صباحنا صباح الاشرار ....
آخ که چه بیقرار دلتنگ در کنارشون بودنم
واقعا وبلاگ عالی ای دارین
حسابی حال و هوای شهدا رو برام تازه میکنه وچقدر نوشته هاتون به چیزهاییکه شنیدم نزدیکه.
شما لطف دارید. ممنون.
با سلام و عرض خسته نباشی و تشکر از مطالب قشنگتون وبا عرض پوزش از اینکه مجبور شدم ایمیلم رو که دچار مشکل شده بود عوض کنم اگر اجازه بدین درمورد برادر صباحنا ویا همان شهید گلستانی وبقیه شهدایی که عکسهایشان زینت بخش وبلاگ زیبای شما هستندخاطراتی رو ارسال کنم انشاءالله خداوند کریم مارا باشهدا محشور گرداند
سلام و ممنون
خوشحالم می کنید.
باعث افتخاره که بتونم خاطرات شهیدان عزیز رو تو وبلاگ داداشی پست کنم.
قبل از عملیات والفجر هشت بچه های دسته شهید گلستانی ویا همان کودکستان شهید گلستانی متوجه شده بودند که عملیات سختی را در پیش دارند بنا براین سعی داشتند هم از لحاظ جسمی وهم از لحاظ معنوی خودشون را اماده کنند.یک شب که شب چهار شنبه وشب خواندن دعای توسل بود شهید گلستانی خیلی صحبت کرد .گریه کرد واز بچه ها خواست خیلی دعا کنند چون عملیات سختی داریم.محسن گفت:من دعارا شروع میکنم بعد از من هر کدام از بچه ها به یکی از معصومین متوسل شوند وان فراز از دعا را بخوانند چو ن به بچه های دسته اش خیلی اعتقاد داشت .حال وهوای عجیبی د ر چادر بود صدای شیون وگریه بچه ها یک لحظه قطع نمیشد هر چه به پایان دعا نزدیک میشدیم احساس بچه ها بیشتر میشد.فضای روحانی چادر وصف ناشدنی شده بود .دعا به پایان رسید اما گریه بچه ها قطع نمیشد هر کدام از بچه ها با چشمان گریان وحالی عجیب از چادر خارج شدند وبه شیارها وشاید هم مونسشان که همان قبرهای کنده شده توسط خودشانبود پناه بردند وتا نیمه های شب به چادر برنگشتند.عملیات والفجر هشت تمام شد در بیمارستان بودم بچه ها به دیدنم امدند امار شهدا را جویا شدم یکی یکی گفتند محسن.پور کریم.قابل.علیان نزاد وبقیه.....خوب دقت کردم خیلی عجیب بود اما واقعی وقابل درک همان چهارده نفری که اون شب به چهارده معصوم علیهم اسلام توسل کرده بودند ودعای توسل را خوانده بودند شهید شده بودند ومن ماندم با هزاران افسوس وخاطره های بجا مانده از این عزیزان.امیدوارم توسل به اءمه وشهیدان هیچگاه فراموشمان نشود که راه سعادت همین است وبس .والسلام
خداوند روح این شهید بزرگوار را با حضرت زهراء س محشور گرداند. چه صدای دلنشینی داشت این شهید بزرگوار. برادران این شهید هم از شهدای زنده هستند که عمر خویش را در راه احیای شعائر دینی گذاشته اند.
سلام خسته نباشید.اجازه بدین یه خاطره از شهید مصطفی درخشان بگم از شهدای گردان عمار از زبان شهید گلستانی.ولی قبل از اون در مورد این شهید و دوست ورفیق بسیار صمیمی اش شهید امیر تهرانی مقدماتی رو بعرض میرسونم.امیر ومصطفی عین دوقلو های به هم چسبیده همه جا با هم بودند واز هم جدا نمیشدند.از اون بچه هییتی های ناب بودندکه وقتی تو هییت می اومدند بچه ها از ناله کردن ها وگریه های شدید وبلند اونا میفهمیدند این دو نفر تو جلسه هستند.وقتی روضه اهل الابیت.ع.خونده میشد در مصاءب اونا این دو نفر درگوشی یه مطالبی به هم میگفتند و بعد میزدند زیر گریه که از خود بیخود میشدند وشدید گریه میکردند.طوری شده بود که این اخریها به خاطر رعایت حال مصطفی و امیر مداح وقتی میخواست شروع کنه اول نگاه میکرد ببینه مصطفی و امیر تو هییت هستند یا نه وبعد روضه رو متعادل میخوند. روحشون شاد. حالا اجازه بدین خاطره رو بگم .وقتی گردان عمار قبل از عملیات والفجر چهار در اردوگاه قلاجه چادر زده بودند گردان عمار در بالاترین مکان اردوگاه بود .قلاجه مثل کوزران بود پر از درخت در حقیقت در یک مسیر اون هم جاده ایلام.محسن میگفت یک روزصبح قبل از اذان بیدار شدم تا اماده بشم برای خواندن نماز شب .ازچادر بیرون اومدم هنوز چند قدمی راه نرفته بودم صدایی رو شنیدم دقت کردم از پشت چادر پشت یه تخته سنگ انگار دونفر داشتند با هم جر و بحث میکردند.نمیخواستم دخالت کنم ولی با خودم گفتم شاید بتونم کمکی بکنم جلوتر رفتم صدای یکیشون رو شنیدم که به اون یکی میگفت:خجالت نمیکشی چرا اینجا هم دست از سرم بر نمیداری.میخواهی آبروم رو پیش بچه های گردان ببری ولی من نمیذارم .یه عمر زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدم حالا که میون این خوبها هستم تو بدتر شدی.خیلی تعجب کردم اینجا توی جبهه چه کسی مزام یکی از بچه های دسته شده باخودم گفتم درنگ جایز نیست باید کمک کنم مشکل این دو نفر حل بشه ولی خیلی عجیبتر این بود که از اون دومی پاسخی شنیده نمیشد.همینکه اومدم از پشت تخته سنگ برم سمت اونا یک لحظه چهره مصطفی درخشان رو دیدم زیر نور مهتاب نشسته بود ریشهای مشکی و خوشگلش زیر نور مهتاب خوشگلتر شده بود رو به اسمون نگاه میکرد ونم نم اشک میریخت تنهای تنها بود حالا داشت ادامه میداد خدای خوبم خیلی ازت ممنونم که منو هیچ وقت تنها نمیذاری وبعد دوباره گریه وانابه .چقدر قشنگ شده بود تازه فهمیدم که مصطفی اون موقع شب بهترین فرصت رو پیدا کرده بود که با نفسش مبارزه بکنه ودر حقیقت با اون دعوا بکنه اون حرفهای اولیه رو هم داشت به نفسش میگفت واین سیر وسلوکهای شبانه شده بود بخشی از زندگی شهدای عزیزمون که این یک نمونه از این روشهای خودسازی بود .امیدوارم خداوند به همه ما توفیق بدهد که بتوانیم ادامه دهنده راه این شهدای عزیزمون باشیم
حضرت امام (ره)میفرمدندجوانان ما ره صد ساله را یک شبه پیمودند وواقعا ایشان به حال این جونان غبطه میخوردندیکی از مصادیق بارز آن همین شهید گلستانی بود هنوز زمزمه مناجات این شهید عزیز در گوشم طنین انداز است در مراسم صبحگاه ودعای کمیل چه حالی داشت وباصدای ملکوتیش همه زنده میشدیم خوشا بحالشان .خداوند انشاالله مارا از شفاعتشان محروم نفرماید .
تشکر از شما که در این عرصه فعالیت میکنید خداوند روح شهیدتان را همنشین سید الشهدا (ع)گرداند .