امامی
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 10:47 ق.ظ
پشت بام ساختمان گردان باید خیلی خاطرات از رزمندگان را در دل خود جای داده باشد مخصوصا غروب وشبهای زیادی رو شاهد مناجات این عزیزان بوده است از روی پشت بام غروب دوکوهه خیلی زیباتر به نظر میاد وقتی از اون بالا نگاه میکنی بچه ها گروه گروه به سمت حسینیه شهید حاج همت میرن ادم کیف میکنه این صحنه ها رو میبینه همه خوشحال وخندان به سمت عبادتگاه که ادم رو یاد خیلی از دوستان شهیدمون میندازه در حال حرکتند. روی پشت بام خیلی از بچه هارو دیدم که صیغه برادری خوندند خیلی ها غروب زیارت عاشورا میخوندند وخیلی از فرمانده ها مثل حمیدخان سربی بچه هاشون رو می اوردند وبراشون صحبت میکردند .اینو میخواهم بگم جای جای پادگان دوکوهه یاداور خاطرات شیرین وبه یاد ماندنی است .یادش بخیر
امامی
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 05:20 ب.ظ
این حمیدخان سربی یه خواهر زاده داشت به نام حسن حاتمی که کارمند حراست شرکت مخابرات ایران بود توی شجاعت و دلیری عین داییش بود بارها مجروح شده بود ویه چشمش رو هم از دست داده بود .باباش تعریف میکرد وقتی حمید توی عملیات والفجر هشت شهید شد وب جنازه اونو به خاک سپردیم هر هفته که میرفتیم سر خاکش چند تا قبر اون طرفتر یه قبر بود که هیچ نوشته ای نداشت ومن همیشه میرفتم وبرای اون فاتحه میفرستادم .ازم سوال میکردند اینو که نمیشناسی هر هفته میایی و براش فاتحه میخونی منم میگفتم این واجبتره کسی رو نداره انگار پسر خودمه .این ماجرا گذشت تا یه شب جمعه ایه که داشتم فاتحه میخوندم از پشت سر دیدم یه نفر منو بغل کرد احساس اشنایی بهم دست داد برگشتم دیدم پسرم حسن هست که منو بغل کرده .گفت :بابا غصه نخور تا چند وقت دیگه این قبر هم اباد میشه اینو گفت و منو بوسید و خندان رفت و سر قبر داییش شروع کرد به فاتحه خوندن .بعد از مدت کوتاهی حسن رفت جبهه وتو پدافندی دوپازا شهید شد مونده بودیم که کجا دفنش کنیم که متوجه شدیم وصیت کرده تو همون قبری که از قبل تهیه کرده بود همون قبره که چند تا قبر اون طرفتره حمید سربی بود ومن میرفتم فاتحه میخوندم دفنش کنیم به چند تا از دوستانش هم این سفارش رو کرده بود که عملی شد .خوشحالم که به قول خودش اون قبر اباد شد .انگار میدونست که کی شهید میشه.روحش شاد
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
پشت بام ساختمان گردان باید خیلی خاطرات از رزمندگان را در دل خود جای داده باشد مخصوصا غروب وشبهای زیادی رو شاهد مناجات این عزیزان بوده است از روی پشت بام غروب دوکوهه خیلی زیباتر به نظر میاد وقتی از اون بالا نگاه میکنی بچه ها گروه گروه به سمت حسینیه شهید حاج همت میرن ادم کیف میکنه این صحنه ها رو میبینه همه خوشحال وخندان به سمت عبادتگاه که ادم رو یاد خیلی از دوستان شهیدمون میندازه در حال حرکتند. روی پشت بام خیلی از بچه هارو دیدم که صیغه برادری خوندند خیلی ها غروب زیارت عاشورا میخوندند وخیلی از فرمانده ها مثل حمیدخان سربی بچه هاشون رو می اوردند وبراشون صحبت میکردند .اینو میخواهم بگم جای جای پادگان دوکوهه یاداور خاطرات شیرین وبه یاد ماندنی است .یادش بخیر
این حمیدخان سربی یه خواهر زاده داشت به نام حسن حاتمی که کارمند حراست شرکت مخابرات ایران بود توی شجاعت و دلیری عین داییش بود بارها مجروح شده بود ویه چشمش رو هم از دست داده بود .باباش تعریف میکرد وقتی حمید توی عملیات والفجر هشت شهید شد وب جنازه اونو به خاک سپردیم هر هفته که میرفتیم سر خاکش چند تا قبر اون طرفتر یه قبر بود که هیچ نوشته ای نداشت ومن همیشه میرفتم وبرای اون فاتحه میفرستادم .ازم سوال میکردند اینو که نمیشناسی هر هفته میایی و براش فاتحه میخونی منم میگفتم این واجبتره کسی رو نداره انگار پسر خودمه .این ماجرا گذشت تا یه شب جمعه ایه که داشتم فاتحه میخوندم از پشت سر دیدم یه نفر منو بغل کرد احساس اشنایی بهم دست داد برگشتم دیدم پسرم حسن هست که منو بغل کرده .گفت :بابا غصه نخور تا چند وقت دیگه این قبر هم اباد میشه اینو گفت و منو بوسید و خندان رفت و سر قبر داییش شروع کرد به فاتحه خوندن .بعد از مدت کوتاهی حسن رفت جبهه وتو پدافندی دوپازا شهید شد مونده بودیم که کجا دفنش کنیم که متوجه شدیم وصیت کرده تو همون قبری که از قبل تهیه کرده بود همون قبره که چند تا قبر اون طرفتره حمید سربی بود ومن میرفتم فاتحه میخوندم دفنش کنیم به چند تا از دوستانش هم این سفارش رو کرده بود که عملی شد .خوشحالم که به قول خودش اون قبر اباد شد .انگار میدونست که کی شهید میشه.روحش شاد