شهید فخرالدین مهدی برزی

نوشته ها و عکسهای باقیمانده از شهید و دوستان

شهید فخرالدین مهدی برزی

نوشته ها و عکسهای باقیمانده از شهید و دوستان

اردوگاه کارون قبل از عملیات کربلای ۵

به یاد شهید ابراهیم قهرمانی

به روایت آقای محسن امامی

 

سلام. میخواهم در مورد هر کدوم از اسم‌هایی که فخرالدین ذکر کرده (در دستنوشته تحت عنوان «در منطقه کوزران») خاطره ای رو تعریف کنم. مخصوصاً که فخرالدین تعبیرات قشنگی رو به آنان نسبت داده.

هیچکس نتونست شهید قهرمانی رو بشناسه یک بچه‌ای از جنوبی‌ترین منطقه تهران، یافت آباد. وقتی وارد منطقه مهران  شد فرستادنش دسته یک توی سنگر شمسیان وفراهانی. یک پسر ساده، خالص و پاک. این بچه ظاهر زیبایی نداشت بر خلاف خیلی‌ها که فکر می‌کنند سیما وظاهر زیبا انسان را به عرش می‌رساند و این زیبایی‌ها سرآغاز دوستی‌هاست. ابراهیم همیشه این مطلب رو عنوان می‌کرد واز این موضوع رنج می‌برد. اما این پسر مطالبی رو می‌گفت که شاید هیچ عارفی نمیتونست معنا کنه.

مثلاً یک روزی اومد پیش من و گفت: ماهی وقتی از آب بیرون هست چه حالتی داره  و چکار میکنه؟ من بیچاره گفتم لبهاش روتکون تکون میده ومی‌میره. خندید وگفت چه قشنگ جون میده!

من این مطلب رو نفهمیدم یعنی چی؟ ولی خودش می‌دونست وادامه داد وقتی آدم تیر می‌خوره توی سرش وتوی گیجگاهش چه حسی داره؟  من هم مثل همیشه سر به سرش گذاشتم وگفتم انشاءالله رفتیم عملیات خودت متوجه میشی. بعد ادامه داد من دوست دارم یه تیر بخوره توی گیجگاهم وشهید بشم.

ازاون حالاتش متوجه شده بودم که شهید می‌شه. همونجا باهاش صیغه عقد اخوت بستم. کجا بودیم اردوگاه کارون قبل از عملیات کربلای ۵. این گذشت تا روزهای پایانی پدافندی شلمچه به بچه‌ها گفته بودم اینو تو سنگرهای دوجداره نگه دارین نگذارین بیاد تو دژ. دقیقاً روز آخر بود و درگیری هم شدید بود. احساس کردم یک نفر داره منو به اسم صدا میزنه.  برگشتم دیدم قهرمانی با یه گونی پر از گلوله آر پی جی داره سمت من میاد. باخودم گفتم خدای من! این اینجا چکار میکنه؟

به من که رسید منو بغل کرد وگفت چند روز ه ندیدمت. دلم برات خیلی تنگ شده  وهی منو ماچ میکرد. به هر وضعی بود بردمش توی یک سنگر یک نفره و بهش گفتم از جات تکون نمیخوری تا من بهت بگم.

برگشتم و گلوله آر پی جی رو به سمت تانکهای عراقی که به سمت ما می‌اومدند شلیک کردم. اومدم دومین گلوله رو شلیک کنم یک دفعه صدای شلیک قناسه به گوشم خورد. برگشتم سمت قهرمانی. دیدم تیر خورده رفتم بالای سرش. دیدم چهره‌اش خندانه ولی پراز خون. تیر قناسه دقیقاً به گیجگاهش خورده بود وقبل از شهادتش مثل اون ماهی قشنگه که دوستش داشت چند بار دهانش رو باز وبسته کرد وجان داد.

درسته! اون میدونست چطوری شهید میشه و من فکر میکنم اون باز و بسته شدن دهانش مثل ماهی دقیقا صدا کردن امامان ما بوده وگفتن ذکر.

روحش شاد   
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد