شهید فخرالدین مهدی برزی

نوشته ها و عکسهای باقیمانده از شهید و دوستان

شهید فخرالدین مهدی برزی

نوشته ها و عکسهای باقیمانده از شهید و دوستان

مسیر خودسازی


زمان: عملیات بیت المقدس 2
مکان: جاده ماووت (گردرش)

«شب اولی که گردان قرار بود عملیات کنه و به دلایلی دستور لغو عملیات صادر شد، موقع برگشت به مقر، تمام جاده رو برف پوشونده بود. نیمه شب شاید برودت هوا به بیست درجه زیر صفر می‌رسید. همه جا یخبندون بود. فخرالدین و بقیه هم سن و سالهای اون که تعداد بیشتر دسته یک رو تشکیل داده بودند، چکمه هاشون توی اون گل و برف و یخبندان از پاشون در اومده بود و شاید بعضی هاشون هم جورابهاشون. اونا فاصله زیادی رو تا مقر با همون حالت طی کردند و وقتی به استراحتگاه رسیدند، تقریبا نیمه بیهوش بودند اما... یکنفر هم لب به اعتراض باز نکرد، چون با خدا معامله کرده بودند.» --- محسن امامی

نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:31 ب.ظ

واقعا که رفتن به این مسیر خیلی دل و جرئت می خواد. خدا یاد و یاورشون.

امامی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:08 ب.ظ

اقا علیرضای گل سلام میخواهم بهت بگم اینجا جای خوبش هست میبینی که همه خندان هستند البته بچه ها در سخت ترین جاش هم خنده به لب داشتند .شب اولی که گردان قرار بود عملیات کنه وبه دلایلی دستور لغو عملیات صادر شد موقع برگشت به مقر تمام جاده رو برف پوشونده بود نیمه شب شاید برودت هوا به بیست درجه زیر صفر میرسید همه جا یخبندون بود فخرالدین و بقیه هم سن وسالهای اون که تعداد بیشتر دسته یک رو تشکیل داده بودند چکمه هاشون توی اون گل و برف و یخبندان از پاشون در اومده بود وشاید بعضی هاشون هم جورابهاشون .اونا فاصله زیادی رو تا مقر با همون حالت طی کردند و وقتی به استراحتگاه رسیدند تقریبا نیمه بیهوش بودند اما.............یکنفر هم لب به اعتراض باز نکرد چون با خدا معامله کرده بودند .موفق باشی

عبدالله عاصی یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:10 ب.ظ

با سلام یادم میاد اون روز به ما گفتند محور عوض شده و قرار بریم جایی دیگه عملیات کنیم همگی خوشحال صبح زود راه افتادیم تا یه مسیری رو با وسیله رفتیم بعد از ماشین پیاده شدیم به ما گفتند اون ارتفاع را میبینید گفتیم بله گفتند خب باید بریم پشت اون ارتفاع از دور نگاه کردیم دیدیم چقدر پیچ داره گفتیم خیالی نیست میریم . آقا چشمت روز بد نبینه به بالای اون که رسیدیم گفتند هنوز یه ارتفاع دیگه مانده گفتیم باشه رفتی بعد گفتند یکی دیگه سرتان را درد نیاوریم آقا رفتیم تا رسیدیم به عقبه و اورژانس چشمتان اونجا گفتند دیشب گردانهای عمار یاسر- مالک اشتر و اگر اشتباه نکنم مسلم یا سلمان زدند به خطولی موفق نشدند شهدا و مجروحین روی زمین بودند و هلی کوپتر آنها را به عقب منتقل میکرد .ما خسته و کوفته رفتیم یه گوشه به خط نشستیم به فاصله ۱۰ یا ۱۵ جلوتر از ما یه برانکارد قرار داشت و یکی روش خوابیده بود و یه پتو هم روش تا روی سرش کشیده بودند همگی کل دسته گفتیم خوشبحالش شهید شده خیالش راحت همه بهش غبطه میخوردیم یکدفعه یکی از بچه ها گفت شهید تکان خورد ما بهش خندیدیم که از خستگی غلط غلوط میبینه اما در این ناباوری یارو از جاش بلند شد و یه خمیازه کشید برگشت به سمت ما وماهم سی نفر آدم مثل میخ بهش نگاه میکردیم یارو یه نگاه کرد و با مشت چند ضربه به سینش زد و پاشد رفت بعد از چند دقیقه کل ۳۰ نفر مثل توپ ترکیدند از خنده بعد هوا یواش یواش داشت تاریک میشد ماهم بدون جا و چادر چون هنوز کامیونهای وسایل نیامده بودن برف شروع شده بود و هوا هرلحظه سردتر میشد تا اینکه گفتند یه کامیون که فقط چادرها را بار زده رسیده توی تاریکی هوا و زیر برف چاد را بپا کردیم کار خدا یه برزنت پیدا شد بهر ۵ نفر ۲ پتو دادند گفتند بخوابید تا صبح (این تاریخ مربوط به اواخر دی ماه سال ۶۶ میباشد)گل های زمین را پاک کردیم برزنت را انداختیم رو زمین یه پتو روش بعد ۵ نفر آدم کنار هم دراز کشیدیم ه پتو هم رویمان انداختیم صبح که بلند شدیم یه طرف بدنمان خیس آب و از سرما خشک شده بودیم اما جالب هیچکدام از ما سرما نخوردیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد