شهید فخرالدین مهدی برزی

نوشته ها و عکسهای باقیمانده از شهید و دوستان

شهید فخرالدین مهدی برزی

نوشته ها و عکسهای باقیمانده از شهید و دوستان

یه خبر خیلی خوب!!!!

برادر ابراهیم علی بلندی شهید نشدند اما اشتباها اسمشون تو دفتر شهید احمدیزاده با عنوان شهید پست شده بود.

من از ایشون به خاطر این اشتباهی که پیش اومده عذر میخوام و از طرفی هم خیلی خوشحالم که این خبر رو از خودشون شنیدم.

امیدوارم خداوند بهشون سلامتی و عمر باعزت بده و برای خانواده اشون حفظشون کنه.

نظرات 3 + ارسال نظر
امامی یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ

سلام من فکر میکنم که این خبر خیلی هم نباید خوشحال کننده باشه چون خودش هم قطعا دوست داره شهید بشه خوش به حالش یه مدت به چشم شهید بهش نگاه میکردیم امیدوارم اجرش رو ببره

اما برای من خوشحال کننده بود هر چند اصلا ایشون رو نمی شناسم. به نظرم حضور شماها که یه عالمه افتخار از زمان دفاع مقدس با خودتون دارید تو این دوره از هر چیزی باارزش تره.
امیدوارم خدا همه شما عزیزان رو حفظ کنه و بهتون عمر باعزت برای خدمت هر چه بیشتر تو راه خودش رو بده.

گلستانی یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ب.ظ

کاشکی اسم ما هم یه مدتی جزء شهدا برده میشد حداقل کیف میکردیم .یادم میاد توی عملیات بیت المقدس ۲ که فخرالدین شهید شد من هم زخمی شدم اون موقع
خانواده هایی که بجه هاشون توی عملیات بودند اگر شایعه ای در مورد فرزندشون می شنیدند بعد از عملیات زنگ میزدند واحد تعاون واز حال عزیزشون با خبر میشدند .اخوی تعریف میکرد بعد از شهادت اقا محسن برادر بزرگترمان خانواده ما خیلی نگران من بودند ما هم که سابقه خوبی داشتیم وخدا توفیق میداد و در هر عملیاتی که شرکت میکردیم بالاخره مجروح بر میگشتیم عقب.بعد از عملیات حاج حسن ما شنیده بود که من شهید شدم شب میان با بجه های مسجد میشینند شور میگیرند که چه جوری به پدر و مادرم بگن اونا به این نتیجه میرسند که اول زنگ بزنند به ستاد معراج شهدای کرمانشاه بعد که مطمءن شدند به پدر و مادرم بگن بعضی از بچه های محل که منو خیلی دوست داشتند تا صبح توی مسجد برای من گریه میکنند و زیارت عاشورا میخونند.صبح زود اخوی زنگ میزنه ستاد اون کسی که پشت خط بوده ظاهرا سرش خیلی شلوغ بوده میگه حسین گلستانی فرزند علی بچه شهرری اره اقا تسلیت میگم بیایید جنازه اش رو ببرید اقا ولوله ای توی مسجد بپا میشه .بچه ها میشینند برنامه های تششیع جنازه و مراسم سوم و هفتم وخاکسپاری رو میبندند همون موقع یه عکس حجله ای داشتم دادند بزرگ کردند پلاکارت اماده کردند و.......................اماده میشن برن به پدر و مادرم بگن که اخوی میگه یه بار دیگه زنگ بزنیم ستاد معراج شهدا مطمءن بشیم وقتی زنگ میزنند وشماره شناسنامه رو میدن اون اقا پشت خط میگه نه اقا این شهید شماره شناسنامه اش یه چیز دیگه هست و وقتی این موضوع رو چند بار تاکید میکنه بچه ها خیالشون راحت میشه که دیگه من شهید نشدم وفقط مجروح هستم ودر بیمارستانی در تبریز بستری هستم .این موضوع گذشت تا من مرخص شدم و برگشتم محل این بار خیلی بیشتر از دفعات قبل تحویلم گرفتند اخه اونا اینبار با یه شهید زنده طرف بودند هنوز که چند سال از اون ماجرا میگذره بچه های مسجدمون میگن تو خیلی به ما طلبکاری ما اون شب خیلی برات گریه کردم .بعضی موقع ها میشینم واون عکسهای بزرک کرده برای شهادتم رو نگاه میکنم و فقط افسوس میخورم افسوس ویه عالمه حسرت.

عشقستان اسماعیل سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ

شاید اسم ایشون تو دفتر بالا هم شهید ثبت شده
کسی چه میدونه
زندگی شهیدانه این روز ها اونقدر سخت هست که از شهادت هزار بار سخت تره والا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد